تی 2000

تی 2000

تی 2000

تی 2000

تعبیر خواب باغ وحش

تعبیر خواب باغ وحش | تعبیرخواب باغ وحش | tabire khab

تعبیر خواب باغ وحش,تعبیر خواب دیدن باغ وحش,تعبیر خواب حیوانات باغ وحش,تعبیر خواب رفتن به باغ وحش,تعبیر باغ وحش در خواب,تعبیر دیدن باغ وحش در خواب

تعبیر خواب باغ وحش , تعبیر خواب دیدن باغ وحش , تعبیر خواب حیوانات باغ وحش

خواب باغ وحش یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم باغ وحش در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب باغ وحش می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب باغ وحش را مطالعه نمایید و متوجه شوید باغ وحش چه تعبیری دارد

تعبیر خواب باغ وحش از دید لیلا برایت

تعبیر خواب در باغ وحش بودن ، دقت بیشتر در کارها است

تعبیر خواب باغ وحش از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب دیدن باغ وحش ، سرنوشت متغیر است

تعبیر خواب باغ وحش از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب یک باغ وحش ، با دقت و حوصله دوستانتان را انتخاب کنید .

تعبیر خواب تنها به باغ وحش می روید ، مورد خشونت و بد رفتاری قرار می گیرید .

تعبیر خواب زن شوهر به باغ وحش می روند ، خواسته های آنان برآورده نخواهد شد .

تعبیر خواب با نامزد یا دوستان به باغ وحش می روید ، خطر و بد شانسی است

تعبیر خواب دوستان به باغ وحش می روند ، رازتان را برای هیچکس فاش نکنید .

تعبیر خواب ثروتمندان خواب بازدید ازباغ وحش را ببینند ، بدبختی است

تعبیر خواب فقرا خواب بازدید ازباغ وحش را ببیند ، پول است

تعبیر خواب به اتفاق بچه ها از باغ وحش دیدن می کنید ، شادی و تفریح است

تعبیر خواب باغ وحش | باغ وحش در خواب دیدن | تعبیر خواب

تعبیر خواب ابراز احساسات

تعبیر خواب اظهار عشق | تعبیر خواب ابراز علاقه | tabire khab

تعبیر خواب اظهار عشق,تعبیر خواب ابراز عشق,تعبیر خواب ابراز علاقه,تعبیر خواب ابراز علاقه کردن,تعبیر ابراز عشق در خواب,تعبیر خواب ابراز علاقه همسر,تعبیر خواب ابراز احساسات

تعبیر خواب اظهار عشق , تعبیر خواب ابراز عشق , تعبیر خواب ابراز علاقه

خواب اظهار عشق یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم اظهار عشق در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب اظهار عشق می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب اظهار عشق را مطالعه نمایید و متوجه شوید اظهار عشق چه تعبیری دارد

تعبیر خواب اظهار عشق از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب زنی که مردی به او اظهار عشق کند ، ناامیدی است

تعبیر خواب مردی که زنی به او اظهار عشق می کند ، بی لیاقتی در دوستی است

تعبیر خواب ابراز علاقه کردن یکی از اقوام ، رنج است

تعبیر خواب نامه عاشقانه نوشتن برای یکی از اقوام ، اختلاف بین اقوام است

تعبیر خواب اظهار عشق | اظهار عشق در خواب دیدن | تعبیر خواب

تعبیر خواب مرده ای که استفراغ می کند

تعبیر خواب استفراغ | تعبیرخواب استفراغ | tabire khab

تعبیر خواب استفراغ,تعبیر خواب استفراغ مرده,تعبیر خواب استفراغ نوزاد,تعبیر خواب استفراغ خوردن,تعبیر خواب استفراغ خونی,تعبیر خواب استفراغ کودک,تعبیر خواب استفراغ چیست,تعبیر خواب استفراغ مدفوع,تعبیر خواب استفراغ مرده,تعبیر خواب استفراغ بچه,تعبیر خواب استفراغ کردن مرده,تعبیر استفراغ مرده در خواب,تعبیر خواب مرده ای که استفراغ می کند,تعبیر خواب مرده درحال استفراغ,تعبیر خواب استفراغ نوزاد,تعبیر خوردن استفراغ در خواب,تعبیر خواب استفراغ خونی,تعبیر خواب استفراغ خون,تعبیر خواب استفراغ خون,تعبیر خواب قی خون,تعبیر خواب استفراغ بچه,تعبیر خواب استفراغ کردن بچه,تعبیر استفراغ در خواب چیست؟,تعبیر خواب مرده استفراغ کند

تعبیر خواب استفراغ , تعبیر خواب استفراغ مرده , تعبیر خواب استفراغ نوزاد

خواب استفراغ یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم استفراغ در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب استفراغ می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب استفراغ را مطالعه نمایید و متوجه شوید استفراغ چه تعبیری دارد

تعبیر خواب استفراغ از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر خواب استفراغ ، شش چیز است

توبه – پشیمانی – آسیب و ضرر – رهایی از غم – بازگرداندن امانت – باز شدن درهای بسته

تعبیر خواب استفراغ از دید حضرت دانیال

تعبیر خواب راحت استفراغ کردن ، توبه از گناه است

تعبیر خواب سخت استفراغ کردن ، ضرر و زیان مال است

تعبیر خواب استفراغ از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب استفراغ خونی ، زیان و ضرر است

تعبیر خواب استفراغ از دید لیلا برایت

تعبیر خواب استفراغ ، شانس است

تعبیر خواب استفراغ از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب استفراغ کردن ، بیماری است

تعبیر خواب استفراغ دیگران ، حمایت نکردن دیگران است

تعبیر خواب خون بالا آوردن ، غم و ناامیدی است

تعبیر خواب استفراغ از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب استفراغ ، حوادث مهم در پیش است

تعبیر خواب فقیران استفراغ خون بییند ، پول است

تعبیر خواب ثروتمندان استفراغ خون ببیند ، از یک زخم رنج خواهید برد.

تعبیر خواب خوراکیها را استفراغ میکنید ، شهرت شما رو به تیرگی می رود .

تعبیر خواب دیگران استفراغ میکنند ، از یک شخص سوم تقاضای ازدواج خواهید کرد .

تعبیر خواب استفراغ | استفراغ در خواب دیدن | تعبیر خواب

اسباب سفر در خواب

تعبیر خواب اسباب سفر | تعبیرخواب اسباب سفر | tabire khab

تعبیر خواب اسباب سفر,اسباب سفر در خواب,در خواب دیدن اسباب سفر,تعبیر خواب وسایل سفر,اسباب سفر در خواب دیدن,تعبیر خواب اسباب سفر خریدن

تعبیر خواب اسباب سفر , اسباب سفر در خواب , در خواب دیدن اسباب سفر

خواب اسباب سفر یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم اسباب سفر در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب اسباب سفر می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب اسباب سفر را مطالعه نمایید و متوجه شوید اسباب سفر چه تعبیری دارد

تعبیر خواب اسباب سفر از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب اسباب سفر دیدن ، از دست دادن شغل شما را تهدید میکند

تعبیر خواب سفر کردن با اسباب بسیار زیاد ، غم و غصه و یا خرج بیهوده است

تعبیر خواب اسباب سفر از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب اسباب سفر در خانه ، یک مسافرت در پیش است .

تعبیر خواب اسباب سفر در خیابان ، وسائل شخصی شما ربوده میشود .

تعبیر خواب نمی توانید اسباب سفرتان را پیدا کنید ، دیگران سعی دارند شما را تحریک کنند .

تعبیر خواب اسباب سفر اشخاص دیگر ، یک تغییر مهم در زندگی عشقی شما رخ میدهد .

تعبیر خواب اسباب سفر شما بسیار سنگین هستند ، ضرر مالی است

تعبیر خواب اسباب سفر شما براحتی حمل میشود ، از مشکلات براحتی عبور خواهید کرد.

تعبیر خواب اسباب سفرتان را گم میکنید ، ارث و مشاجره در فامیل است

تعبیر خواب عشاق اسباب سفرشان را گم می کنند ، روابطشان بهم خواهد خورد .

تعبیر خواب بستگان اسباب سفرشان را گم می کنند ، در معلامات و نظریات خود بسیار دقت کنید .

تعبیر خواب اسباب سفرتان را پیدا می کنید ، مشکلات بسیاری بر سر راهتان پدیدار می شود .

تعبیر خواب اسباب سفر | اسباب سفر در خواب | تعبیر خواب

تعبیر خواب ارثیه

تعبیر خواب ارثیه

تعبیر خواب ارث,تعبیر خواب ارث رسیدن,تعبیر خواب ارث بردن,تعبیر خواب ارث رسیدن خانه,تعبیر خواب ارثیه مرده,تعبیر خواب ارثیه زمین,تعبیر خواب ارث,تعبیر خواب ارث زمین,تعبیر خواب ارث بردن از مرده,تعبیر خواب تقسیم ارث,تعبیر خواب رسیدن ارث از مرده,تعبیر خواب به ارث رسیدن خانه,تعبیر خواب به ارث بردن,تعبیر خواب ارثیه,تعبیر خواب ارث بردن,تعبیر خواب ارث از مرده,تعبیر خواب ارث و میراث,تعبیر خواب تقسیم ارث,تعبیر خواب تقسیم ارثیه

تعبیر خواب ارث , تعبیر خواب ارث رسیدن , تعبیر خواب ارث بردن

خواب ارث یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم ارث در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب ارث می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب ارث را مطالعه نمایید و متوجه شوید ارث چه تعبیری دارد

تعبیر خواب ارث از دید لیلا برایت

تعبیر خواب ارث ، وصول شدن طلب عقب افتاده شما است

تعبیر خواب ارث از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب ارث ، خلاص شدن از یک موقعیت ناجور است

تعبیر خواب ارث از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب رسیدن ارث ، دست یافتن به آرزو است

تعبیر خواب ارث از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب به شما ارث میرسد ، مرگ در فامیل و دقت در کارها است

تعبیر خواب از یک شخص نا شناس به شما ارث میرسد ، منفعت مالی است

تعبیر خواب با دیگر اعضا فامیل بر سر ارث مشاجره میکنید ، ضرر مالی است

تعبیر خواب افراد نزدیک فامیل را به عنوان وارث انتخاب میکنید ، در مشکلات غرق میشوید

تعبیر خواب به شما ارث نمیرسد ، مرگ یک برادر یا یک خواهر است

تعبیر خواب شما را از ارث محروم میکنند ، ناکامی و شکست بزرگ است

تعبیر خواب یکی از افراد خانواده را از ارث محروم میکنید ، پول فراوان است

تعبیر خواب دیگران از ارث محروم شده اند ، یک تغییرمهم در اطراف شما رخ خواهد داد.

تعبیر خواب ارث | ارث در خواب دیدن | تعبیر خواب

بارفیکس دست جمع مچ برعکس

فواید انواع “بارفیکس” دست باز و از پشت برای افزایش قد

بارفیکس,بارفیکس دست باز,بارفیکس از پشت,بارفیکس دست جمع,بارفیکس برای افزایش قد,بارفیکس به انگلیسی,بارفیکس خوابیده,بارفیکس فواید,بارفیکس خانگی,بارفیکس رفتن,بارفیکس دست باز از پشت,بارفیکس دست باز ازجلو,حرکت بارفیکس دست باز,زیر بغل بارفیکس دست باز,فواید بارفیکس دست باز,بارفیکس پشت گردن,بارفیکس پشت,حرکت بارفیکس از پشت,بارفیکس پشت بازو,بارفیکس دست جمع مچ برعکس,بارفیکس دست جمع از جلو,زیر بغل بارفیکس دست جمع,حرکات بارفیکس برای افزایش قد,برنامه بارفیکس برای افزایش قد,بارفیکس افزایش قد,روش صحیح بارفیکس برای افزایش قد,روش صحیح بارفیکس زدن برای افزایش قد,تمرینات بارفیکس برای افزایش قد,آموزش بارفیکس برای افزایش قد,نحوه بارفیکس برای افزایش قد,استفاده از بارفیکس برای افزایش قد,میله بارفیکس به انگلیسی,معنی بارفیکس به انگلیسی,ترجمه بارفیکس به انگلیسی,بارفیکس به زبان انگلیسی,بارفیکس خوابیده چیست,بارفیکس خوابیده قیمت,آموزش بارفیکس خوابیده,ورزش بارفیکس خوابیده,فواید بارفیکس خوابیده,تمرینات بارفیکس خوابیده,حرکت بارفیکس خوابیده,خرید بارفیکس خوابیده,تصاویر بارفیکس خوابیده,فواید بارفیکس زدن,فواید بارفیکس رفتن,فواید بارفیکس برای قد,فواید بارفیکس برای بدن,فواید بارفیکس در بدنسازی,بارفیکس و فواید آن,فواید بارفیکس و شنا,فواید بارفیکس برای بانوان,میله بارفیکس خانگی,انواع بارفیکس خانگی,فروش بارفیکس خانگی,قیمت میله بارفیکس خانگی,دستگاه بارفیکس خانگی,قیمت بارفیکس خانگی,خرید بارفیکس خانگی,میل بارفیکس خانگی,انواع میله بارفیکس خانگی,بارفیکس رفتن به انگلیسی,بارفیکس رفتن حرفه ای,بارفیکس رفتن دختر,آموزش بارفیکس رفتن,روش بارفیکس رفتن,مزایای بارفیکس رفتن,نحوه بارفیکس رفتن,روش صحیح بارفیکس رفتن

 بارفیکس , بارفیکس دست باز , بارفیکس از پشت , بارفیکس دست جمع , بارفیکس برای افزایش قد

مهمترین فعالیتی که برای رشد عضلات وجود دارد ورزش بارفیکس است چون همه عضلات در کل بدن حرکت میکنند حتی عضله ها را حجم می دهد و بر آنها نیرو وارد می شود و در رشد آن ها تاثیر فراوانی می گذراد . بارفیکس از ورزشهای اساسی است چون هنگام بارفیکس کاملا هیکل را بالا می کشد و بسیاری از عضلات را درگیر خود می کند . حال میخواهیم بصورت کامل و جامع راجب به این ورزش مهم مطالبی را در اختیار شما عزیزان قرار بدهیم ، توصیه میکنم حتما ادامه مطلب را مطالعه فرمایید .

بارفیکس , بارفیکس دست باز , بارفیکس از پشت , بارفیکس دست جمع , بارفیکس برای افزایش قد

بارفیکس از حرکات اصلی و پایه پرورش اندام می باشد . بهترین و مهمترین حرکت برای افزایش پهنا و حجم خارجی و بالایی عضلات زیر بغل به شمار می رود . یک برنامه اختصاصی بارفیکس نه تنها موجب پرورش و ضخیم شدن عضلات پشت و پهن‌ تر شدن آن ها می‌گردد بلکه باعث افزایش سایز و حجم در عضلات جلو بازو نیز می‌شود .
در حرکت بارفیکس عضله سینه ، دلتوئید ، کول و ساعد نیز تحت فشار قرار میگیرند ، تنها حرکتی که می تواند چندین عضله مهم و اساسی را تحت فشار و رشد قرار دهد بارفیکس می باشد . در صورتی که با برنامه ریزی پیش بروید مطمئن باشید عضلات شما نه تنها رشد خواهد کرد ، بلکه حجم آن ها نیز تا حد بسیاری افزایش خواهند یافت !

بارفیکس , بارفیکس دست باز , بارفیکس از پشت , بارفیکس دست جمع , بارفیکس برای افزایش قد

افرادی که توانایی انجام این حرکت را ندارند می توانند با تکرار های کم و با کمک گرفتن کار را شروع کنند برای این منظور می‌توانید از پایه های بارفیکس که امکان قرار دادن وزنه کمکی روی آن ها وجود دارد و پایه ای جهت کمک گرفتن دارند استفاده کنید یا از یک یار کمکی که با گرفتن مچ پاهایتان ، شما را در اجرای حرکت یاری کند حرکت را انجام دهید ، به این صورت که شما با قرار دادن هر دو دست خود روی میله بارفیکس ، پاهای خود را روی هم بگذارید و اجازه دهید که یار کمکی مچ پاهای شما را محکم بگیرد ، در این صورت انجام این فعالیت تا حد بسیاری برای شما آسان می گردد.

برای کسانی که از حرکت بارفیکس برای بهبود کارایی خود در سایر رشته های ورزشی استفاده می‌کنند لازم به ذکر است که اجرای تعداد بیشتر این حرکت لزوما به معنی افزایش کارایی ورزشی شما نیست تنها وقتی اجرای تکرارهای زیاد ارزش دارند که حرکت را با کنترل و فرم صحیح اجرا کنید . همین برای بدنسازان و افرادی که برای رشد عضلات تلاش می کنند هم صدق می‌کند با این تفاوت که وقتی توانستید بیش از ۱۵ تکرار بارفیکس را با وزن بدن اجرا کنید نیاز است از وزنه اضافی برای اجرای حرکت استفاده کنید تا همچنان تحریک کافی جهت رشد را در عضلات خود اعمال کنید و عضلات را بیشتر تحت تاثیر این حرکت قرار دهید .

ورزش بارفیکس در کل به دو حرکت اصلی تقسیم می شود ، حال این دو حرکت را برای شما عزیزان توضیح خواهیم داد .

بارفیکس دست باز از جلو

بارفیکس , بارفیکس دست باز , بارفیکس از پشت , بارفیکس دست جمع , بارفیکس برای افزایش قد

1) میله بارفیکس را با دستهای باز بگیرید ( از عرض شانه ها بازتر) زانوها را به هم قلاب کنید و خم کنید . سینه را رو به جلو متمایل کنید.
2) خود را به کمک عضلات زیر بغل و با خم کردن آرنج ها به سمت بالا بکشید ( تا جایی که چانه شما در مقابل میله قرار گیرد) سپس با مکث کوتاهی به ارامی به حالت اول بازگردید.

توجه داشته باشید که مچ دستتان باید رو به جلو باشد بعلاوه برای کشش و فشار هر چه بیشتر به عضلات زیر بغل در پایین ترین نقطه حرکت ، تا حد ممکن پایین آمده و دستهای خود را کاملا کشیده و صاف کنید .

بارفیکس دست جمع برعکس

انجام این حرکت علاوه بر عضله زیر بغل ، فشار بیشتری به عضلات جلو بازو و ساعد وارد میکند ، چون شما در این حرکت با کمک عضلات جلو بازو خود را بالا و پایین می برید .

1) میله بارفیکس را طوری بگیرید که کف دستهای شما رو به صورت باشد و فاصله آنها از یکدیگر حداکثر ۱۵ سانتی متر باشد .

2) با خم کردن آرنج ها خود را به سمت بالا بکشید و پس از مکث کوتاهی به حالت اول بازگردید .

بارفیکس

دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf

دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf

نیما یوشیج,نیما یوشیج شعر,نیما یوشیج زندگینامه,نیما یوشیج آی آدمها,نیما یوشیج می تراود مهتاب,نیما یوشیج مدرسه,نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج برف,نیما یوشیج و شهریار,نیما یوشیج شعر مهتاب,نیما یوشیج شعر برف,نیما یوشیج شعر ققنوس,نیما یوشیج شعر داروگ,نیما یوشیج پدر شعر نو,نیما یوشیج بهترین شعر,نیما یوشیج زندگینامه,اشعار نیما یوشیج زندگینامه,زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا,زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش,می تراود مهتاب نیما یوشیج,معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج,دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج,نیما یوشیج مدرسه,مدرسه نیما یوشیج تهران,مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب,مدرسهی نیما یوشیج,دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf,دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf,گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf,دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf,نیما یوشیج شهریار

نیما یوشیج , شعر نیما یوشیج , اشعار نیما یوشیج , شعر نو نیما یوشیج

سود گرت هست گرانی مکن
 خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
 ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
 ناله زدی تا که براید ز خواب
 شیفته پروانه بر او می پرید
 دوستیش ز دل و جان می خرید
 بلبل آشفته پی روی وی
 راهی همی جست ز هر سوی وی
 وان گل خودخواه خود آراسته
 با همه ی حسن به پیراسته
 زان همه دل بسته ی خاطر پریش
 هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
 او شده سرگرم خود اندر نهان
 جای خود از ناز بفرسوده بود
 لیک بسی بیره و بیهوده بود
 فر و برازندگی گل تمام
 بود به رخساره ی خوبش جرام
 نقش به از آن رخ برتافته
 سنگ به از گوهرنایافته
 گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
 سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
 از بن آن خار که بودش مقر
 خوب چو پژمرد برآورد سر
 دید بسی شیفته ی نغمه خوان
 رقص کنان رهسپر و شادمان
 از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
 خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
 ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
 چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
 کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
 خاطری آور به کف و شاد باش

نیما یوشیج

در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
مرده اش در لای دیوار است پنهان
 آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
او، روانش خسته و رنجور مانده است
با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
در نخستین ساعت شب:
ـــ « در نخستین ساعت شب هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
آویزان
همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
که ز من دور است و در کار است
زیر دیوار بزرگ شهر.
در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
در غم ناراحتی های کسانم؛
همچنانی کان زن چینی
بر زبان اندیشه های دلگزایی حرف می راند،
من سرودی آشنا را می کن در گوش
من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم.
در بطون عالم اعداد بیمر
در دل تاریکی بیمار
چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
که بزور دستهای ما به گرد ما
می روند این بی زبان دیوارها بالا.

نیما یوشیج شعر

می تَراوَد مَهتاب
می درخشد شَب تاب،
نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک
غَمِ این خُفته ی چند
خواب در چشمِ تَرَم می شکند.
نگران با من اِستاده سَحَر
صبح می خواهد از من
کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از رَهِ این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را..

نیما یوشیج آی آدمها

من دلم سخت گرفته است از این
میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار…

نیما یوشیج می تراود مهتاب

فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!

نیما یوشیج مدرسه

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج Pdf

خانهام ابری است

یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد میپیچد.

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من!

آی نیزن که ترا آوای نی بردهست دور از ره کجایی!

نیما یوشیج برف

زندگانی چه هوسناک است ، چه شیرین!
چه برومندی دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس،حرف از خواستن بی ترس گفتن،شاد بودن!…

نیما یوشیج و شهریار

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
ترا من چشم در راهم

نیما یوشیج شعر مهتاب

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

نیما یوشیج شعر برف

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر آوار آوار
این منم به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

نیما یوشیج شعر ققنوس

از این راه شوم ،گرچه تاریک است
همه خارزار است و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تا وقت کین از نظرها کمی…

نیما یوشیج شعر داروگ

به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ای پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ای سختی پریدن
گرفتن شر زشیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنکه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
که بار منت دو نان کشیدن

نیما یوشیج پدر شعر نو

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

نیما یوشیج بهترین شعر

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند…

نیما یوشیج زندگینامه

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته
گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش

اشعار نیما یوشیج زندگینامه

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

زندگینامه نیما یوشیج ویکی پدیا

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟

زندگینامه نیما یوشیج از زبان خودش

امید پلید
اسفند 1319

در ناحیه یِ سَحَر، خروسان
اینگونه به رَغْمِ تیرگی می خوانند:
ـ « آی آمد! صبحِ روشن از در


بگشاده به رنگِ خونِ خود پَر.
سوداگرهای شبْ گریزان.
بر مَرکبِ تیرگی نشسته،
دارند ز راهِ دور می آیند. » …

از پیکرِ کلِّه بسته دودِ دنیا
آنگه بجهد شراره ها،
از هم بِدَرَند پرده هایی را
که بسته ره نظاره ها،
خوانند بلندتر خروسان:
ـ « آی آمد صبح، خنده بر لب.
بر باد دهِ ستیزه یِ شب.
از هم گُسَلِ فسانه یِ هول،
پیوند نِهِ قطارِ ایّام،
تا بر سرِ این غبارِ جنبنده
بنیانِ دگر کند.
تا در دلِ این ستیزه جو طوفان
طوفانِ دگر کند.
آی آمد صبح! چست و چالاک
با رقصِ لطیفِ قرمزی هاش،
از قلّه یِ کوه های غمناک
از گوشه یِ دشت های بس دور،
آی آمد صبح! تا که از خاک
اندوده یِ تیرگی کند پاک
وآلوده یِ تیرگی بشوید،
آسوده پرنده ای زند پَر.

اِستاده ولیک در نهانی
سوداگرِ شب، به چشمِ گریان
چون مرده یِ جانور ز دُنب آویزان،
در زیرِ شکسته های دیوارش
حیران شده است و نیست
یک لحظه به جایگه قرارش.
آن دَم که به زیرِ دودها پیداست
شکلِ رمه ها،
وز دور، خروسِ پیره زنْ خواناست،
او بیش تر آورد به دل بیم،
این زمزمه ها
کز صبح خبر می آورَد باز،
همچون خبرِ مرگِ عزیزان
او راست به گوش.

او ( آن دلِ حیله جویِ دنیا )
آن هیکلِ پر شتابِ خودبین،
خشکیده بجای خود بسی غمگین
هر لحظه ای از غم است در حالِ دگر.

در زیرِ درخت های بالا رفته
از دودِ بریشم.
در پیشِ هزار سایه، شیدا رفته
افتاده پس آنگهان ز ره گم.
در زیرِ نگین چند روشن
که بر سر دود آب
لغزان شده اند و عکس افکن،
آنگاه سوی موج گشته پرتاب
او جای گزیده تا به هر سو نگرد
وز اَندُه پَر گشادنِ این مرغ
آشفته شده، زبون شده، غصه خورَد.
اما زِ پسِ غبار، کی می گوید
نه برقِ نگاهِ خادعانه ره می جوید؟
کی مدّعی است چشمِ آن بدجوی،
بر چهره یِ تیره رنگ گنداب،
چون بسته نظر،
شیرینی یک شبِ نهان را
تجدید نمی کند؟
او با نظرِ دگر در این کهنه جهان می نگرد،
با شکلِ دگر چو جنبد از جا
در ره گذرد،
زین روی سوارِ تازیانه یِ خود
می باشد.
چون ذرّه دویده در عروقِ دنیای زبون
بس نقطه یِ تیرگی پیِ هم
می چیند.
تا آنکه شبی سیاه رو را
سازد به فریبِ خود سیه تر.
با دَمِ پُر از سمومش آن بیگانه
آلوده یِ خود بدارد آن را.
بر تیرگیِ سَحَر بیاویزد
تا تیرگی از بَرَش
نگریزد.
تا دائمْ این شب، سیه بمانَد
او می مکد از روشنِ صبحِ خندان.
می بلعد هر کجا ببیند
اندیشه یِ مردمی به راهی ست درست.
وندر دلِشان امید می افزاید.
می پاید
می پاید
تا هیچ که بر رهِ معین ناید،
از زیرِ سرشکِ سردِ چِرکَش
بر رهگذران
مانده نگران،
می سنجد روشن و سیه را
می پرورد او به دل
امّیدِ زوالِ صبحگه را.

 

می تراود مهتاب نیما یوشیج

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت …
هنگام که نیل چشم، دریا
از خشم به روی می زند مُشت …

زان دیرْ سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بَر گشاده.

لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است، هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نِی
وآواش فسُرده برمی آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفانِ سرشک می گشاید.

معنی شعر می تراود مهتاب نیما یوشیج

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگِ کاروانَستَم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته، همزبان هستم.

جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگِ کاروانَستَم.

دانلود اهنگ می تراود مهتاب نیما یوشیج

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

نیما یوشیج مدرسه

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: “می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران.”

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

– چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

مدرسه نیما یوشیج تهران

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آو

مدرسه نیما یوشیج شهرک غرب

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

مدرسه ی نیما یوشیج

پاسها از شب گذشته
است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
او

دانلود اشعار نیما یوشیج Pdf

بر سر قایقش اندیشه کنان
قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
“اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.”
*
سخت طوفان زده روی در

دیوان اشعار نیما یوشیج Pdf

دیری ست نعره می کشد از بیشه ی
خموش
“کک کی” که مانده گم.

از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ

گزیده اشعار نیما یوشیج Pdf

در پیش کومه ام
در صحنه ی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بی طراوت.لانه.
*
یک مرغ دل نهاده ی دریادوست
با نغمه هایش دریایی
بیخود سکوت خانه سرایم را
کرده است

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
“سیولیشه”
روی شیشه.

به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای
خو

نیما یوشیج شهریار

زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه “ازاکو” اما
“وازانا” پیدا نیست
گرته

نیما یوشیج

هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی!
 
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله است آب
امدادی ای رفیقان با من.»
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من،
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهایم در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می زنم.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
 
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم !

نیما یوشیج

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-“آی آدمها”…
و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-“آی آدمها”…

نیما یوشیج

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله های گمشده ترکیب می کند،

از رشته های پاره ی صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله ی خردی

خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می گذرد.

یک شعله را به پیش

می نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می نماید و صبح سپیدشان.

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می افکند.

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

دانلود مجموعه اشعار نیما یوشیج Pdf

 من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی
یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر
هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود
هر یکی محنت زدا ،‌خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز
هر یکی با یک کرشمه ،‌یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر
هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند
بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده
من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار
مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من
رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار
هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم
من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او
گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او
شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،‌تو چه کسی ؟ آخر بگو
کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من
گفتمش : روی تو بزداید محن
تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی
خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی
به به از کردار و رفتار خوشت
به به از این جلوه های دلکشت
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی
خیر بینی ، باش در پایندگی
باز ای و ره نما ، در پیش رو
که منم آماده و مفتون تو
در ره افتاد و من از دنبال وی
شاد می رفتم بدی نی ، بیم نی
در پی او سیرها کردم بسی
از همه دور و نمی دیدیم کسی
چون که در من سوز او تاثیر کرد
عالمی در نزد من تغییر کرد
عشق ، کاول صورتی نیکوی داشت
بس بدی ها عاقبت در خوی داشت
روز درد و روز نکامی رسید
عشق خوش ظاهر مرا در غم کشید
ناگهان دیدم خطا کردم ،‌خطا
که بدو کردم ز خامی اقتفا
آدم کم تجربه ظاهر پرست
ز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامی عشق را خوردم فریب
که شدم از شادمانی بی نصیب
در پشیمانی سر آمد روزگار
یک شبی تنها بدم در کوهسار
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش
زار می نالیدم از خامی خود
در نخستین درد و نکامی خود
که : چرا بی تجربه ، بی معرفت
بی تأمل ،‌بی خبر ،‌بی مشورت
من که هیچ از خوی او نشناختم
از چه آخر جانب او تاختم ؟
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
چاره می جستم که تا گردم رها
زان جهان درد وطوفان بلا
سعی می کردم بهر جیله شود
چاره ی این عشق بد پیله شود
عشق کز اول مرا درحکم بود
س آنچه می گفتم بکن ،‌ آن می نمود
من ندانستم چه شد کان روزگار
اندک اندک برد از من اختیار
هر چه کردم که از او گردم رها
در نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،‌رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،‌خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
وه ! چه نیرنگ و چه افسون داشت او
که مرا با جلوه مغتون داشت او
عاقبت آواره ام کرد از دیار
نه مرا غمخواری و نه هیچ یار
می فزاید درد و آسوده نیم
چیست این هنگامه ، آخر من کیم ؟
که شده ماننده ی دیوانگان
می روم شیدا سر و شیون کنان
می روم هر جا ، به هر سو ، کو به کو
خود نمی دانم چه دارم جست و جو
سخت حیران می شوم در کار خود
که نمی دانم ره و رفتار خود
خیره خیره گاه گریان می شوم
بی سبب گاهی گریزان می شوم
زشت آمد در نظرها کار من
خلق نفرت دارد از گفتار من
دور گشتند از من آن یاران همه
چه شدند ایشان ، چه شد آن همهمه ؟
چه شد آن یاری که از یاران من
خویش را خواندی ز جانبازان من ؟
من شنیدم بود از آن انجمن
که ملامت گو بدند و ضد من
چه شد آن یار نکویی کز فا
دم زدی پیوسته با من از وفا ؟
گم شد از من ، گم شدم از یاد او
ماند بر جا قصه ی بیداد او
بی مروت یار من ، ای بی وفا
بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟
بی مروت این جفاهایت چراست ؟
یار ، آخر آن وفاهایت کجاست ؟
چه شد آن یاری که با من داشتی
دعوی یک باطنی و آشتی ؟
چون مرا بیچاره و سرگشته دید
اندک اندک آشنایی را برید
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
بی تأمل روز من برتافت او
دوستی این بود ز ابنای زمان
مرحبا بر خوی یاران جهان
مرحبا بر پایداری های خلق
دوستی خلق و یاری های خلق
بس که دیدم جور از یاران خود
وز سراسر مردم دوران خود
من شدم : رنگ پریده ، خون سرد
پس نشاید دوستی با خلق کرد
وای بر حال من بدبخت!‌وای
کس به درد من مبادا مبتلای
عشق با من گفت : از جا خیز ، هان
خلق را از درد بدبختی رهان
خواستم تا ره نمایم خلق را
تا ز نکامی رهانم خلق را
می نمودم راهشان ، رفتارشان
منع می کردم من از پیکارشان
خلق صاحب فهم صاحب معرفت
عاقبت نشنید پندم ، عاقبت
جمله می گفتند او دیوانه است
گاه گفتند او پی افسانه است
خلقم آخر بس ملامت ها نمود
سرزنش ها و حقارت ها نمود
با چنین هدیه مرا پاداش کرد
هدیه ،‌آری ، هدیه ای از رنج و درد
که پریشانی من افزون نمود
خیرخواهی را چنین پاداش بود
عاقبت قدر مرا نشناختند
بی سبب آزرده از خود ساختند
بیشتر آن کس که دانا می نمود
نفرتش از حق و حق آرنده بود
آدمی نزدیک خود را کی شناخت
دور را بشناخت ، سوی او بتاخت
آن که کمتر قدر تو داند درست
در میانخویش ونزدیکان توست
الغرض ، این مردم حق ناشناس
بس بدی کردند بیرون از قیاس
هدیه ها دادند از درد و محن
زان سراسر هدیه ی جانسوز ،‌من
یادگاری ساختم با آه و درد
نام آن ، رنگ پریده ، خون سرد
مرحبا بر عقل و بر کردار خلق
مرحبا بر طینت و رفتار خلق
مرحبا بر آدم نیکو نهاد
حیف از اویی که در عالم فتاد
خوب پاداش مرا دادند ،‌خوب
خوب داد عقل را دادند ، خوب
هدیه این بود از خسان بی خرد
هر سری یک نوع حق را می خرد
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
ای دریفا از دل پر سوز من
ای دریغا از من و از روز من
که به غفلت قسمتی بگذشاتم
خلق را حق جوی می پنداشتمن
من چو آن شخصم که از بهر صدف
کردم عمر خود به هر آبی تلف
کمتر اندر قوم عقل پاک هست
خودپرست افزون بود از حق پرست
خلق خصم حق و من ، خواهان حق
سخت نفرت کردم از خصمان حق
دور گردیدم از این قوم حسود
عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
عاشقم من بر لقای روی دوست
سیر من هممواره ، هر دم ، سوی اوست
پس چرا جویم محبت از کسی
که تنفر دارد از خویم بسی؟
پس چرا گردم به گرد این خسان
که رسد زایشان مرا هردم زیان ؟
ای بسا شرا که باشد در بشر
عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
آفت و شر خسان را چاره ساز
احتراز است ، احتراز است ، احتراز
بنده ی تنهاییم تا زنده ام
گوشه ای دور از همه جوینده ام
می کشد جان را هوای روز یار
از چه با غیر آورم سر روزگار ؟
من ندارم یار زین دونان کسی
سالها سر برده ام تنها بسی
من یکی خونین دلم شوریده حال
که شد آخر عشق جانم را وبال
سخت دارم عزلت و اندوه دوست
گرچه دانم دشمن سخت من اوست
من چنان گمنامم و تنهاستم
گوییا یکباره ناپیداستم
کس نخوانده ست ایچ آثار مرا
نه شنیده ست ایچ گفتار مرا
اولین بار است اینک ، کانجمن
ای می خواند از اندوه من
شرح عشق و شرح نکامی و درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من از این دو نان شهرستان نیم
خاطر پر درد کوهستانیم
کز بدی بخت ،‌در شهر شما
روزگاری رفت و هستم مبتلا
هر سری با عالم خاصی خوش است
هر که را یک چیز خوب و دلکش است
من خوشم با زندگی کوهیان
چون که عادت دارم از صفلی بدان
به به از آنجا که مأوای من است
وز سراسر مردم شهر ایمن است
اندر او نه شوکتی ،‌ نه زینتی
نه تقید ،‌نه فریب و حیلتی
به به از آن آتش شب های تار
در کنار گوسفند و کوهسار
به به از آن شورش و آن همهمه
که بیفتد گاهگاهی دررمه
بانگ چوپانان ، صدای های های
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ نای
زندگی در شهر فرساید مرا
صحبت شهری بیازارد مرا
خوب دیدم شهر و کار اهل شهر
گفته ها و روزگار اهل شهر
صحبت شهری پر از عیب و ضر است
پر ز تقلید و پر از کید و شر است
شهر باشد منبع بس مفسده
بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده
تا که این وضع است در پایندگی
نیست هرگز شهر جای زندگی
زین تمدن خلق در هم اوفتاد
آفرین بر وحشت اعصار باد
جان فدای مردم جنگل نشین
آفرین بر ساده لوحان ،‌آفرین
شهر درد و محنتم افزون نمود
این هم از عشق است ، ای کاش او نبود
من هراسانم بسی از کار عشق
هر چه دیدم ، دیدم از کردار عشق
او مرا نفرت بداد از شهریان
وای بر من ! کو دیار و خانمان ؟
خانه ی من ،‌جنگل من ، کو، کجاست ؟.
حالیا فرسنگ ها از من جداست
بخت بد را بین چه با من می کند
س دورم از دیرینه مسکن می کند
یک زمانم اندکی نگذاشت شاد
کس گرفتار چنین بختی مباد
تازه دوران جوانی من است
که جهانی خصم جانی من است
هیچ کس جز من نباشد یار من
یار نیکوطینت غمخوار من
باطن من خوب یاری بود اگر
این همه در وی نبودی شور و شر
آخر ای من ، تو چه طالع داشتی
یک زمانت نیست با بخت آشتی ؟
از چو تو شوریده آخر چیست سود
در زمانه کاش نقش تو نبود
کیستی تو ! این سر پر شور چیست
تو چه ها جویی درین دوران زیست ؟
تو نداری تاب درد و سوختن
باز داری قصد درد اندوختن ؟
پس چو درد اندوختی ،‌ افغان کنی
خلق را زین حال خود حیران کنی
چیست آخر! این چنین شیدا چرا؟
این همه خواهان درد و ماجرا
چشم بگشای و به خود باز ای ، هان
که تویی نیز از شمار زندگان
دائما تنهایی و آوارگی
دائما نالیدن و بیچارگی
نیست ای غافل ! قرار زیستن
حاصل عمر است شادی و خوشی
س نه پریشان حالی و محنت کشی
اندکی آسوده شو ، بخرام شاد
چند خواهی عمر را بر باد داد
چند ! چند آخر مصیبت بردنا
لحظه ای دیگر بباید رفتنا
با چنین اوصاف و حالی که تو راست
گر ملامت ها کند خلقت رواست
ای ملامت گو بیا وقت است ،‌ وقت
که ملامت دارد این شوریده بخت
گرد ایید و تماشایش کنید
خنده ها بر حال و روز او زنید
او خرد گم کرده است و بی قرار
ای سر شهری ، از او پرهیزدار
رفت بیرون مصلحت از دست او
مشنوی این گفته های پست او
او نداند رسم چه ،‌ آداب چیست
که چگونه بایدش با خلق زیست
او نداند چیست این اوضاع شوم
این مذاهب ، این سیاست ، وین رسوم
او نداند هیچ وضع گفت و گو
چون که حق را باشد اندر جست و جو
ای بسا کس را که حاجت شد روا
بخت بد را ای بسا باشد دوا
ای بسا بیچاره را کاندوه و درد
گردش ایام کم کم محو کرد
جز من شوریده را که چاره نیست
بایدم تا زنده ام در درد زیست
عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم
عاشقی را لازم اید درد و غم
راست گویند این که : من دیوانه ام
در پی اوهام یا افسانه ام
زان که بر ضد جهان گویم سخن
یا جهان دیوانه باشد یا که من
بلکه از دیوانگان هم بدترم
زان که مردم دیگر و من دیگرم
هر چه در عالم نظر می افکنم
خویش را دذ شور و شر می افکنم
جنبش دریا ،‌خروش آب ها
پرتو مه ،‌طلعت مهتاب ها
ریزش باران ، سکوت دره ها
پرش و حیرانی شب پره ها
ناله ی جغدان و تاریکی کوه
های های آبشار باشکوه
بانگ مرغان و صدای بالشان
چون که می اندیشم از احوالشان
گوییا هستند با من در سخن
رازها گویند پر درد و محن
گوییا هر یک مرا زخمی زنند
گوییا هر یک مرا شیدا کنند
من ندانم چیست در عالم نهان
که مرا هرلحظه ای دارد زیان
آخر این عالم همان ویرانه است
که شما را مأمن است و خانه است
پس چرا آرد شما را خرمی
بهر من آرد همیشه مؤتمی ؟
آه! عالم ،‌ آتشم هر دم زنی
بی سبب با من چه داری دشمنی
من چه کردم با تو آخر ، ای پلید
دشمنی بی سبب هرگز که دید
چشم ، آخر چند در او بنگری
می نبینی تو مگر فتنه گری
تیره شو ، ای چشم ، یا آسوده باش
کاش تو با من نبودی ! کاش ! کاش
لیک ، ای عشق ، این همه از کار توست
سوزش من از ره و رفتار توست
زندگی با تو سراسر ذلت است
غم ،‌همیشه غم ،‌ همیشه محنت است
هر چه هست از غم بهم آمیخته است
و آن سراسر بر سر من ریخته است
درد عالم در سرم پنهان بود
در هر افغانم هزار افغان بود
نیست درد من ز نوع درد عام
این چنین دردی کجا گردد تمام ؟
جان من فرسود از این اوهام فرد
دیدی آخر عشق با جانم چه کرد ؟
ای بسا شب ها کنار کوهسار
من به تنهایی شدم نالان و زار
سوخته در عشق بی سامان خود
شکوه ها کردم همه از جان خود
آخر از من ، جان چه می خواهی ؟ برو
دور شو از جانب من ! دور شو
عشق را در خانه ات پرورده ای
خود نمی دانی چه با خود کرده ای
قدرتش دادی و بینایی و زور
تا که در تو و لوله افکند و شور
گه ز خانه خواهدت بیرون کند
گه اسیر خلق پر افسون کند
گه تو را حیران کند در کار خویش
گه مطیع و تابع رفتار خویش
هر زمان رنگی بجوید ماجرا
بهر خود خصی بپروردی چرا ؟
ذلت تو یکسره از کار اوست
باز از خامی چرا خوانیش دوست ؟
گر نگویی ترک این بد کیش را
خود ز سوز او بسوزی خویش را
چون که دشمن گشت در خانه قوی
رو که در دم بایدت زانجا روی
بایدت فانی شدن در دست خویش
نه به دست خصم بدکردار و کیش
نیستم شایسته ی یاری تو
می رسد بر من همه خواری تو
رو به جایی کت به دنیایی خزند
بس نوازش ها ،‌حمایت ها کنند
چه شود گر تو رها سازی مرا
رحم کن بر بیچارگان باشد روا
کاش جان را عقل بود و هوش بود
ترک این شوریده سرا را می نمود
او شده چون سلسله بر گردنم
وه ! چه ها باید که از وی بردنم
چند باید باشم اندر سلسله
رفت طاقت ، رفت آخر حوصله
من ز مرگ و زندگی ام بی نصیب
تا که داد این عشق سوزانم فریب
سوختم تا عشق پر سوز و فتن
کرد دیگرگون من و بنیاد من
سوختم تا دیده ی من باز کرد
بر من بیچاره کشف راز کرد
سوختم من ، سوختم من ، سوختم
کاش راه او نمی آموختم
کی ز جمعیت گریزان می شدم
کی به کار خویش حیران می شدم ؟
کی همیشه با خسانم جنگ بود
باطل و حق گر مرا یک رنگ بود ؟
کی ز خصم حق مرا بودی زیان
گر نبودی عشق حق در من عیان ؟
آفت جان من آخر عشق شد
علت سوزش سراسر عشق شد
هر چه کرد این عشق آتشپاره کرد
عشق را بازیچه نتوان فرض کرد
ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غم ها ، یکی
فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا
یاد باد آن روزگار دلگشا
گم شد آن ایام ، بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان ؟
بگذرد آب روان جویبار
تازگی و طلعت روز بهار
گریه ی بیچاره ی شوریده حال
خنده ی یاران و دوران وصال
بگذرد ایام عشق و اشتیاق
سوز خاطر ،‌سوز جان ،‌درد فراق
شادمانی ها ، خوشی ها غنی
وین تعصب ها و کین و دشمنی
بگذرد درد گدایان ز احتیاج
عهد را زین گونه بر گردد مزاج
این چنین هرشادی و غم بگذرد
جمله بگذشتند ، این هم بگذرد
خواه آسان بگذرانم ، خواه سخت
بگذرد هم عمر این شوریده بخت
حال ،‌ بین مردگان و زندگان
قصه ام این است ،‌ ای ایندگان
قصه ی رنگ پریده آتشی ست
س در پی یک خاطر محنت کشی ست
زینهار از خواندن این قصه ها
که ندارد تاب سوزش جثه ها
بیم آرید و بیندیشید ،‌هان
ز آنچه از اندوهم آمد بر زبان
پند گیرید از من و از حال من
پیروی خوش نیست از اعمال من
بعد من آرید حال من به یاد
آفرین بر غفلت جهال باد

اشعار نیما یوشیج

عکس گل نسترن Hd,

خواص انواع “گل نسترن”+ عکس های گل نسترن

گل نسترن,گل نسترن رونده,گل نسترن+عکس,گل نسترن به زبان انگلیسی,گل نسترن خواص,گل نسترن مشهد,گل نسترن کوهی,گل نسترن زرد,گل نسترن سفید,گل نسترن وحشی,عکس گل نسترن رونده,انواع گل نسترن رونده,تکثیر گل نسترن رونده,قیمت گل نسترن رونده,روش تکثیر گل نسترن رونده,عکس گل نسترن ایرانی,عکسهای گل نسترن,عکس گل نسترن قرمز,عکس گل نسترن کوهی,عکس گل نسترن وحشی,عکس گل نسترن Hd,خواص گل نسترن وحشی,خواص گل نسترن زرد,خواص گل نسترن کوهی,گل نسترن و خواص آن,خواص گل نسترن سفید,خواص گل نسترن برای پوست,خواص گل نسترن طب سنتی,گل نسترن خواص دارویی,گل فروشی نسترن مشهد,گل نسترن در مشهد,گل نسترن کوهی,غنچه گل نسترن زرد,میوه گل نسترن وحشی,خواص میوه گل نسترن وحشی

  گل نسترن , خواص گل نسترن , انواع گل نسترن , عکس گل نسترن , نسترن

از تاریخچه گل نسترن چه می دانید؟

استفاده از میوه گل نسترن در قرن های گذشته رواج داشت و زمانی در میان مردم آن زمان برای بیماری‌های قفسه سینه مصرف می‌شد. میوه گل نسترن منبع طبیعی ویتامین C می‌باشد که موجب کاربرد گسترده گل نسترن در مکمل‌های ویتامین طبیعی، چای و محصولات متنوع دیگر از جمله سوپ و مارمالاد شده است. اگرچه این محصولات، به لحاظ تاریخی، مکمل غذایی به شمار می‌آمدند، ولی به عنوان داروی ملین و ادرارآور نیز مصرف شده‌اند. در گذشته، میوه گل نسترن به عنوان نوشیدنی حافظه برای کودکان و همچنین به منظور طعم‌دهنده در چای و مربا استفاده می‌شد

گل نسترن , خواص گل نسترن , انواع گل نسترن , عکس گل نسترن , نسترن

ویژگی‌های ظاهری گل نسترن چیست؟

گل نسترن درختچه‌ای برگریز است. ارتفاع آن از ۱ تا ۵ متر متغیر است و ممکن است بیشتر هم رشد کند. گل‌های نسترن کوچک و دارای پنج گلبرگ هستند. رنگ آن‌ها از صورتی تا سفید (معمولاً صورتی کمرنگ) متغیر است. این گیاه بر روی ساقه‌هایش تیغ‌های کوچک و تیزی دارد که در بالا روندگی کمکش می‌کنند.

گل نسترن , خواص گل نسترن , انواع گل نسترن , عکس گل نسترن , نسترن

آشنایی با خواص دارویی گل نسترن

  • گل نسترن درمان کننده حبس البول است.
  • گل نسترن بوی بد بدن را از بین می برد.کسانی که زیاد عرق میکنند باید تن خود را به ار اسحمام با جوشانده گل نسترن آبکشی کنند.
  • گل نسترن مسکنی برای اعصاب است.
  • گل نسترن اسهال را قطع میکند.دم کرده گل نسترن می توان به کودکان برای قطع اسهال داد.
  • گل نسترن خونریزی سینه را قطع میکند.
  • گل نسترن سنگ کلیه و ورم کلیه را درمان میکند.
  •  الیاف داخلی سای نورودون گل نسترن ضدانگل است مخصوصاً کرم اسکاریس را و در این مورد باید۵/۰گرم آن رامخلوط باعسل خورد.
  •   اگر در ادرار آلبومین وجود داشته باشد برای رفع  کردن آن از جوشانده گل نسترن استفاده کنید.
  • گل نسترن بی خوابی رابرطرف می کند.
  • گل نسترن انقباض ماهیچه های معده رابرطرف می کند.
  • گل نسترن سرعت جریان خون رادرپوست زیادکرده و باعث لطافت پوست می شود.
  • گل نسترن دررفع غم و غصه مؤثر است.
  • گل نسترن برای رفع طپش قلب ازجوشانده آن بنوشید.
  • گل نسترن معده راتقویت می کند.
  • گل نسترن دفاع بدن رادر مقابل بیماریها بالا می برد.
  • گل نسترن برای ترمیم شکستگی استخوان ورفع ورم مقعدضمادی ازبرگ این گیاه درست کرده وروی قسمت شکستگی یاتورم قرار دهید.
  • خواص دارویی گل نسترن که گزارش شده تا کنون :ضد درد، ضد اسهال، ضد اکسیدان، ملین، ادرار آور، کاهش‌دهنده قند خون، مسهل، مهارکننده لیپواکسیژناز ، مقوی اعصاب و ضد کرم

  • گل نسترن , خواص گل نسترن , انواع گل نسترن , عکس گل نسترن , نسترن

طریقه و میزان مصرف گل نسترن

۱ تا ۳ قاشق میوه خرد شده گل نسترن را در آب جوش ریخته و ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بگذارید به همان حالت بماند؛ سپس گل نسترن را صاف و میل ‌کنید. این مقدار را می‌توان روزی سه بار تکرار کرد. میزان مصرف گل نسترن می‌تواند بر حسب وزن تا روزی ۱۲ گرم باشد.

گل نسترن , خواص گل نسترن , انواع گل نسترن , عکس گل نسترن , نسترن

نکته :

مضرات گل نسترن

گل نسترن به هیچ وجه خطری ندارد وهمه می توانند از آن استفاده کنند ولی همانطور که گفته شد دانه های آن سمی است و نباید مصرف شود.

گل نسترن

سهراب سپهری تا شقایق هست

گلچین زیباترین “اشعار سهراب سپهری”+ زندگینامه سهراب سپهری

سهراب سپهری,سهراب سپهری نقاشی,سهراب سپهری انار,سهراب سپهری ویکی,سهراب سپهری Pdf,سهراب سپهری حجم سبز,سهراب سپهری سفر,سهراب سپهری تا شقایق هست,سهراب سپهری خانه دوست کجاست,سهراب سپهری خسرو شکیبایی,سهراب سپهری نقاشی,سهراب سپهری نقاش,سهراب سپهری حوض نقاشی,نقاشی سهراب سپهری قیمت,سهراب سپهری و نقاشی,سهراب سپهری انار,سهراب سپهری دانه انار,شعر سهراب سپهری انار,سهراب سپهری و انار,سهراب سپهری ویکی گفتاورد,زندگینامه سهراب سپهری ویکی پدیا,سهراب سپهری Pdf,اشعار سهراب سپهری Pdf,کتاب سهراب سپهری Pdf,شعرهای سهراب سپهری Pdf,شعر سهراب سپهری Pdf,دانلود سهراب سپهری Pdf,اشعار سهراب سپهری Pdf,هشت کتاب سهراب سپهری Pdf,مجموعه اشعار سهراب سپهری Pdf,حجم سبز سهراب سپهری Pdf,سهراب سپهری سفر,سهراب سپهری هنوز در سفرم,سفرهای سهراب سپهری,سهراب سپهری تا شقایق هست,شعر سهراب سپهری تا شقایق هست,شعر سهراب سپهری تا شقایق هست زندگی باید کرد,اشعار سهراب سپهری تا شقایق هست زندگی باید کرد,متن شعر تا شقایق هست سهراب سپهری,شعر کامل سهراب سپهری تا شقایق هست زندگی باید کرد,نقد شعر خانه دوست کجاست سهراب سپهری,شعری از سهراب سپهری خانه دوست کجاست,نقد خانه دوست کجاست سهراب سپهری,سهراب سپهری خسرو شکیبایی دانلود,مسافر سهراب سپهری خسرو شکیبایی,دکلمه سهراب سپهری خسرو شکیبایی,سهراب سپهری و خسرو شکیبایی,سهراب سپهری صدای خسرو شکیبایی,سهراب سپهری با صدای خسرو شکیبایی,سهراب سپهری+با صدای خسرو شکیبایی+دانلود,صدای پای آب سهراب سپهری خسرو شکیبایی,اشعار سهراب سپهری صدای خسرو شکیبایی

سهراب سپهری , سهراب سپهری نقاشی , سهراب سپهری انار , سهراب سپهری ویکی

زندگینامه سهراب سپهری

سهراب سپهری شاعر خوش ذوق ایرانی در پانزدهم مهرماه سال 1307 شمسی در شهر کاشان به دنیا آمد.نام پدرش اسداله بود و کارمند اداره پست و تلگراف بود.وقتی که سهراب سپهری نوجوان بود پدرش فلج شد و چندی بعد پدرش را از دست داد.سهراب سپهری یک هنرمند واقعی بود. شعر می گفت.تار می زد و نقاشی می کرد و خط بسیار زیبایی داشت و در تمام این کارها استاد بود.

شعر زیبای سهراب سپهری در سالگرد پدرش

در عالم خیال به چشم آمدم پدر                     کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر            یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

 نام مادر سهراب سپهری ، فروغ ایران سپهری بود که سهراب را بزرگ کرد و سهراب بسیار به او عشق می ورزید.سهراب سپهری دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام کاشان گذراند.در مهرماه سال 1319 سهراب سپهری به دوره دبیرستان قدم گذاشت و در خرداد سال 1326 آن را به پایان رساند.سهراب سپهری از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه سال 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند. در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت. سال بعد سهراب سپهری به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد. اولین کتاب سهراب سپهری با نام “مرگ رنگ” در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود. سهراب سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام “زندگی خواب ها” در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

به باغ هم‌سفران

صدا کن مرا

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

سهراب سپهری

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

 رخنه ای نیست در این تاریکی

در و دیوار به هم پیوسته

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

 نفس آدمها

 سر به سر افسرده است

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا،

هر نشاطی مرده است

 دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

 نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز آمد و با پنبه زدود.

 دیرگاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی،

دستها، پاها در قیر شب است.

سهراب سپهری نقاشی

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها

غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:

چه کسی با من، حرف می‌زد؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم.

یونجه‌زاری سر راه.

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت

ظهر تابستان است.

سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

سایه‌هایی بی لک،

گوشه‌ی روشن و پاک،

کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می‌خواند..

سهراب سپهری انار

به سراغ من اگر می‌آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح       

به سر تپه معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:         

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،         

زنگ باران به صدا می‌آید.         

آدم این‌جا تنهاست         

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.         

به سراغ من اگر می‌آیید،         

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد         

چینی نازک تنهایی من.

سهراب سپهری ویکی

نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:

«چه سیب‌های قشنگی!

حیات نشئه تنهایی است.»

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق

ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

_ و نوش‌داروی اندوه؟

_ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چای می خوردند.

_ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.

_ چقدر هم تنها!

_ خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

_ دچار یعنی

عاشق.

_ و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

_ چه فکر نازک غمناکی!

_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

_ نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله‌ای هست.

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد.

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله‌ هاست.

صدای فاصله‌هایی که

_ غرق ابهامند.

_ نه،

صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند.

و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست.

 دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.

و او ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز .

و او ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.

و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را.

به آب می‌بخشند.

و خوب می‌دانند

که هیچ ماهی هرگز.

هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

و نیمه شب‌ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب‌های هدایت روانه می‌گردند.

و تا تجلی اعجاب پیش می‌رانند.

سهراب سپهری Pdf

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

سهراب سپهری حجم سبز

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

سهراب سپهری سفر

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

سهراب سپهری تا شقایق هست

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می‌نالد.

جغد می‌خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می‌تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

سهراب سپهری خانه دوست کجاست

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

سهراب سپهری خسرو شکیبایی

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است …

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است

که از حادثه عشق تر است

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

دود می خیزد ز خلوتگاه من

کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

با درون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

چرا مردم نمی دانند

که لادن اتفاقی نیست

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟

چرا مردم نمی دانند

که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست …

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

تهی بود نسیمی

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بود و زمزمه ای

لب بود و نیایشی

من بود و تویی

نماز و محرابی

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب

یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید

یا در آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی

دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب

رزن زیبایی آمده لب رود ….

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

…..من مسلمانم.

قبله ام یک گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،

پی “قد قامت” موج….

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

زندگی خالی نیست

مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد…

خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد

زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید

کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ …

هر چه دشنام از لب خواهم برچید

هر چه دیوار از جا خواهم برکند

رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند

ابر را پاره خواهم کرد

من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد

و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها به هوا خواهم برد

گلدان ها آب خواهم داد …

خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را کاجی خواهم داد

مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک

آشتی خواهم داد

آشنا خواهم کرد

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد

دوست خواهم داشت

گلچین اشعار زیبای سهراب سپهری

دنگ..،دنگ..

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من…

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز…

زندگینامه سهراب سپهری ویکی پدیا

قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه‌ی عشق

قهرمانان را بیدار کند. 

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید،

همچنان خواهم راند.

نه به آبی‌ها دل خواهم بست

نه به دریا – پریانی که سر از آب بدر می‌آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران

می‌فشانند فسون از سر گیسو‌هاشان. 

همچنان خواهم راند.

همچنان خواهم خواند:

«دور باید شد، دور.

مرد آن شهر اساطیر نداشت.

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه‌ی انگور نبود.

هیچ آیینه‌ی تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.

دور باید شد، دور.

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست.» 

همچنان خواهم خواند.

همچنان خواهم راند. 

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.

بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره‌ی هوش بشری می‌نگرند.

دست هر کودک ده ساله‌ی شهر، شاخه‌ی معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

خاک موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد. 

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است. 

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند. 

پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت. 

سهراب سپهری | اشعار سهراب سپهری

تعبیر خواب ایینه وشمعدان

تعبیر خواب آیینه | تعبیرخواب آیینه | tabire khab

تعبیر خواب آینه,تعبیر خواب آینه شکسته,تعبیر خواب آینه بزرگ,تعبیر خواب آینه و شمعدان,تعبیر خواب آیینه نقره,تعبیر خواب آینه,تعبیر خواب ابن سیرین آینه,تعبیر خواب دیدن آینه,تعبیر خواب ایینه وشمعدان,تعبیر خواب ایینه خریدن,تعبیر خواب آینه,تعبیر خواب آینه و شمعدان,تعبیر خواب آینه خریدن,تعبیر خواب آینه هدیه گرفتن,تعبیر خواب آینه شمعدان,تعبیر خواب آینه شکسته شده,تعبیر خواب آینه خریدن,تعبیر خواب آیینه,تعبیر خواب آیینه,تعبیر خواب آینه و شمعدان عروسی,تعبیر خواب آینه و شمعدان نقره,تعبیر خواب خرید آینه شمعدان,تعبیر خواب خریدن آینه و شمعدان,تعبیر خواب خرید آینه و شمعدان,تعبیر خواب دیدن آینه و شمعدان,تعبیر خواب اینه شمعدان شکسته,تعبیر خواب آینه شکسته ابن سیرین,تعبیر اینه شکسته در خواب,تعبیر دیدن آینه شکسته در خواب,تعبیر خواب آینه شکستن چیست,تعبیر خواب شکستن آینه شمعدان,تعبیر خواب آیینه وشمعدان,تعبیر خواب اینه شمعدان,تعبیر خواب آینه هدیه گرفتن,تعبیر خواب آینه نقره,تعبیر خواب خرید آیینه,تعبیر خواب خرید اینه,تعبیر خواب خریدن آینه شمعدان,تعبیر خواب آینه از ابن سیرین,تعبیر خواب دیدن آینه در خواب,تعبیر خواب شکستن آینه,تعبیر خواب دیدن آینه,تعبیر خواب دیدن خود در آینه,تعبیر خواب دیدن صورت در آینه,تعبیر خواب دیدن مو در آینه,تعبیر خواب دیدن موی سفید در آینه,تعبیر خواب خود را در آینه دیدن

تعبیر خواب آینه , تعبیر خواب آینه شکسته , تعبیر خواب آینه بزرگ

خواب آیینه یکی از خواب های معمول است.اگر شما هم آیینه در خواب دیده اید و دنبال تعبیر خواب آیینه می گردید می توانید در این مطلب براحتی تعبیرخواب آیینه را مطالعه نمایید و متوجه شوید آیینه چه تعبیری دارد

تعبیر خواب آیینه از دید حضرت امام جعفر صادق ع

تعبیر خواب آیینه شش چیز است

زن – پسر – مقام – دوست – شریک – کار روشن

تعبیر خواب آیینه از دید محمد بن سیرین

تعبیر خواب دادن آیینه به کسی ، گذاشتن مال پیش کسی است

تعبیر خواب نگاه کردن در آیینه نقره ای ، کراهت از جاه و مکان است

تعبیر خواب آیینه از دید ابراهیم کرمانی

تعبیر خواب زن حامله ای که در آیینه آهنی نگاه کند ، پسری مانند پدر است

تعبیر خواب آیینه از دید منوچهر مطیعی تهرانی

تعبیر خواب آیینه ، دوست و همدم است

تعبیر خواب نگاه کردن در آیینه ، غرور و خودخواهی است

تعبیر خواب آیینه از دید لوک اویتنهاو

تعبیر خواب آیینه ، خبرهای ناخوشایند و اتفاقات شوم است

تعبیر خواب شکستن آئینه ، با امیدهای خود خداحافظی کنید

تعبیر خواب آیینه از دید آنلی بیتون

تعبیر خواب نگاه کردن در آینه ، بیماری و رنج است

تعبیر خواب دیدن آینه شکسته ، مرگ ناگهانی یکی از آشنایان است

تعبیر خواب دیدن دیگران در آینه ، رفتار غیرمنصفانه است

تعبیر خواب دیدن حیوانات در آینه ، ناامید شدن و زیان است

تعبیر خواب دختری که آینه بشکند ، روابط دوستانه ناموفق است

تعبیر خواب زنی که یک آینه ببیند ، صحنه های غم انگیز است

تعبیر خواب آیینه از دید اچ میلر

تعبیر خواب دیدن آیینه مات و کدر ، خود را آدمی بسیار خوب و باشخصیت فرض کردن است

تعبیر خواب آیینه از دید کتاب سرزمین رویاها

تعبیر خواب آینه کوچک ، خیانت است

تعبیر خواب یک زن خود را در آینه نگاه می کنید ، دوستان او را فریب می دهند .

تعبیر خواب یک مرد خود را در آینه نگاه می کند ، باید در کار دقت بیشتری داشته باشد .

تعبیر خواب یک شخصیت مهم خود را در آینه نگاه می کند ، پشتیبانی زیر دستانش را از دست خواهد داد .

تعبیر خواب یک دختر جوان خود را در آینه نگاه میکند ، بهتر است نامزد یا دوستش را تغییر دهد .

تعبیر خواب یک زن شوهر دار خود را در آینه نگاه می کند ، او به شوهرش وفادار نخواهد بود .

تعبیر خواب یک عاشق خود را در آینه نگاه می کند ، کسی را که دوست دارد به او وفادار نیست .

تعبیر خواب آینه می شکند ، اتفاق غیر منتظره ای باعث پریشانی شما خواهد شد .

تعبیر خواب آیینه | آیینه در خواب دیدن | تعبیر خواب